۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

فراني نوشته:
باید لم داده باشی رو مبل... فنجان چای و تخمه آفتابگردانی... چیزی هم روی میز... و چشم دوخته باشی به رقص پاهای مسي ... به سرعت و برتری کامل‌شون... به سرسختی و فریبندگی ِ پیچیدن و آمیختن‌شون... تا بدونی لذت فوتبال دیدنِ من... آن هم در حريمِ قاب شده‌ی سبز... از غافلگیری چشم‌نواز این لحظه‌هاست... لحظه‌هایی که Messi جادو می‌کند...

و ديشب مسي بازم جادو كرد و توپ طلا رو برد.

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
و اما فراني؟؟؟

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

برار التماس دعا

یا به هالوها شبیه شدم یا این کاره بودم خبر نداشتم. یارو منو شب تاسوعا دیده میگه : برار التماس دعا.

جریان اون جوکه. به آخونده می گن  حاجی شما از خودت گشادتر دیدی تاحالا ؟
میگه : آره، اونایی که به من می گن التماس دعا حاج آقا!!

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

دوره میکنیم همچنان روز و شب را

بچه اول خانواده گاهی - نه- همیشه پدرش را تکرار می کند.

سيگاري آتش زدم و زير لب گفتم: اين پسره اعصابمو به هم ريخته//////////////////

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

عين گوساله افتاده دنبالم و حرف از بنزين ميزنه. آخرم گفت كارت بنزينت چند تا توشه.
منم هر چي بلد بودم از بنزين بهش گفتم حال كنه.  حتي گفتم چند تا فيلم جديد اومده بره ببينه. چند تاشون كه گفتم اينان:

رايحه خوش بنزين -  
شکلات بنزین
بنزين مضاعف جاده ي مضاعف
به خاطر 1 ليتر بنزين -
بعد از ظهر بنزينيه بنزيني
 من سعيد 1000 ليتر بنزين دارم -
  ب مثل بنزين-
 بازي بنزين -
 رستگاري قبل از ساعت 12 امشب -
علي بنزيني -
 بنزيني ها -  
مرد بنزيني -
 پسر بنزين فروش -
 دو کارت با يک بنزين-
 بنزين فصل-
 مي خوام بنزين بزنم! -
 ديشب بنزين نزدم ها-
 سفر به پمپ بنزين-
 بازگشت بنزين-
 از ميدون تا پمپ بنزين
 دزدان بنزين
 سالهاي سهميه بندي
جنوب از جنوب بنزيني
الاغي كه بنزين را ميفهميد
ميگم تو غربت، این جوري ميشه كه مي فهمي اولین قدمو تو جاده ی اندوهِ دوست داشتن گذاشتی...

اصلا غربت تو خاك خودت همون غربته كه اون ور آبيا مي گن؟

من براي خودم دسته بندي كردم. دسته ي اول و دوم رو نمي گم. اما ميخوام جزو دسته‌ی سوم باشم. دسته‌ای که با ياد دوست بي نظيرشون سکوت می‌کنند. تو هر فصلي باشن فرقي نميكنه.
شاعرانه ش كنم: حتی نوستالژیام هم با سکوت به حسرت مي شينه.حالا دیگه ديره.چون تو موندی و یه جایِ خالیِ بزرگ. متورم.

راست بگم اينجا پاييز نداره. فقط اسم اون منو ياد پاييز تهران ميندازه
-
يكي  ازرفقاي تازه (بيرون از كارگاه) برام چند سي دي آهنگ آورده. 

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

کی بود کی بود من نبودم

خوب یعنی اگه کسی بخواد فکر کنه با یه گله کارگر و مهندس و عملیه و بنا  که همشون یه جا جمع شدند آدم با هیچ کدمشون درگیر نشه خیلی خوش خیالیه به خدا.
یه مشت کوبوندم تو چشم سر کارگر کارگاه.
اخراجیشم به جون خریدم. ولی با کمال تعجب دیدم مدیر سایت میگه اینجا همچین کارایی طبیعیه. ولی محکم زدی رفیق!!!!!
هاج و واج موندم چه اتفاقی افتاده؟
گفتم "چه اتفاقی افتاده"  یاد فیلمی افتادم: «چه اتفاقی افتاده؟» جمله‌ی پایانی فیلم «تفنگ قدیمی» (روبر انریكو، 1975) كه از دهان ژولی‌ین داندیو (فیلیپ نواره) بیرون میاد كه آلمان هیتلری و هیتلر آلمان به فرانسه‌ی مادری او حمله كرده و همه‌ی كسانش رو كشته و اون، چون خواب‌زده‌ ی از خودبی‌خود، دست به انتقامی تمام‌عیار زده و حالا، دست‌آخر، بعد از كشتن همه‌ افراد دشمن، از كابوس ِ بیداری بلند شده و به خود اومده و از هیچ‌كس می‌پرسه: «چه اتفاقی افتاده؟»

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...!

زندگي ماتريكسي

دارم به این فکر می‌کنم که هر آدمی خودش کارکردش رو برای اطرافیان‌ش تعریف می‌کنه.
کارکرد اونایی که مثل من نون در مي آرند و می‌خورند، غم نیست؛ برای همین کسی نمی‌خوادشان،
شغل‌مونوعوض کنیم؟

بيرون از كارگاه: عین نخودچی‌های ته ظرف آجیل
وقتی يكي دیگه‌ نیست می‌آن سراغم…

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

اگر من را با عشق دستگیر کنند چه کنم ؟

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

کار در کارگاه به نسبت قبل خیلی سنگین تر شده سخت شده. از طرف دیگر از عالم وآدم دورم. نمیدانم مال جاذبه ی زمین است که زیاد شده و رشته ی آدمها را پاره می کند و آدم ها می افتند تو چاله یا ناظران کنترل کیفی زیرمیزی می گیرند و کارشان را درست انجام نمی دهند همه را من انجام میدهم یا برای رشته هایی که محکم ساخته نشده پروانه ی ترخیص صادر می کنند؛  یا اصلا آدمها جان ندارند سر رشته ها را محکم بگیرند، خسته اند، حوصله ندارند، حواسشان پرت می شود، مجبورند، نان نخورده اند، شاید پول نداشتند نان بخرند، یا وقت نداشتند بخورند، یا اصلا مهم نیست برایشان که آن چیزی را که دارند سفت نگه دارند. بومی های اینجا میگویند  آدم حداقل تا یک مدتی کار می کند. خوب هم کار میکند خصوصا اگر مجبور هم باشی و مدیر هم بفهمد، ظرفیت و جنبه به اندازه ی کافی داری  و خودت هم خوب بتوانی بحران در کارگاه را مدیریت کنی چه اینوری چه آنوری، اکسازپام و ادویل و سلکوکسیب هم که بغل دستت باشد، تازه یادت می افتد که هر رشته دو سر بیشتر ندارد. یک سرش که به جایی بند نباشد، خب نیست! دیگر بند نیست. و چه دنیایی می شود دنیایی که آدمهاش به جایی بند نباشند، تو هوا معلق باشند، نه آدم باشند نه حیوان نه گیاه، نه اهل اینجا باشند نه متعلق به آنجا. نه با دنیای واقعی کنار بیایند نه دنیای مجازی حالشان را خوب کند. حال که خوب نباشد همه چیز از صراحت در می آید. فعل ها قید می گیرند. قیدها همه نسبی می شوند. ادبیات آدم عوض می شود. جواب همه پرسشهای آدم می شود نمی دانم و مطمئن نیستم. چند تا کار بلدی؟ نه اصلا چندتا کار بلدی؟ باش. اصلا همان مفهوم انتزاعی که به صورت آوا با الفاظ بیانش می کردی به هم می ریزد. اصل وجود به هم می ریزد. کائنات زیر سئوال می رود. حیران می مانی که یعنی این سیستم بیشتر از اینها جواب نمی دهد؟ خدا، یا آن تبدیل ماده و انرژی به هم، پس چه شد؟ دورت کند می شود و خیلی چیزهای دیگر. یعنی اینها هم به جاذبه زمین ربط دارد؟ کاش اصلا نیوتن زیر درخت سیب ننشسته بود تا من الان  در کارگاه زیر یک بار سنگین آهنی خمیر بشوم قوزی.
یکی از کارگرابا صدای بلند میگفت: کی میدونه فرق شهرداري با صدا و سيما چيه؟
یکی داد د: به تخمم هر دو تاشون
کارگره :  اولي که آشغال جمع مي کنه و  دومي آشغال پخش مي کنه

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

انگار اين شكم برآمده يه جورايی شده آينه دقِ من در اين روزهای گرم تابستونی. اين روزها وقتی نگاهم مي افته به شكمی كه هيچ وقت اينچنين آماس و ورم نكرده بود و وقتی خودم رو توی آينه می‌بينم ياد زنهای حامله‌ ميوفتم و اون مار يه چشمی كه نيش‌شون زده!
اضافه وزنم جمع شده تو شكم قلنبه
چند وقتي سازهای وجودم، همه شان آهنگ جدیت مينوازند!
کار در کارگاه شوخی نبود.

!Don't worry



Here is a little song I wrote

You might want to sing it note for note

Don't worry be happy

In every life we have some trouble

When you worry you make it double

Don't worry, be happy......



Ain't got no place to lay your head

Somebody came and took your bed

Don't worry, be happy

The land lord say your rent is late

He may have to litigate

Don't worry, be happy

Look at me I am happy

Don't worry, be happy

Here I give you my phone number

When you worry call me

I make you happy

Don't worry, be happy

Ain't got no cash, ain't got no style

Ain't got not girl to make you smile

But don't worry be happy

Cause when you worry

Your face will frown

And that will bring everybody down

So don't worry, be happy now



There is this little song I wrote

I hope you learn it note for note

Like good little children

Don't worry, be happy

Listen to what I say

In your life expect some trouble

But when you worry

You make it double

Don't worry, be happy......

Don't worry don't do it, be happy

Put a smile on your face

Don't bring everybody down like this

Don't worry, it will soon past

Whatever it is

Don't worry, be happy


Performed by Bobby McFerrin

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

توصیه های یک مهندس خيلي جوان به من در کارگاه:



1- نود و نه درصد از درسهايي که  تو دانشگاه خوندی اینجا به درد نمی خوره. همين کارایی که من میگمو برو یاد بگیر.
2- اينجا تلاش کن قالتاق باشی. نه به معنای بد. به معني زرنگي.
3- باید فوري تلاش کنی با ریز و درشت جايي كه كار ميكني و اين کارگاه رفیق بشی. مثلا اینی که الان به من زنگ زد از من فیلم مونيكا بلوچي دار (!) ميخواست می دونی کی بود؟ کارفرما ي من. اونی که الان اينجا تو دفترم بود دیدیش که، یه کارگر ساده بود.

4- از الان به بعد باید حواست جمع خیلی چیزا باشه. یکی پول درآوردنه، بعدی یه زن خوب پیدا کردنه. دختر خوب دیدی معطل نکن، بگیرش. خوب باشه همه چی خوب می ره جلو. من الان اگه زنم نبود، یا زن خوبی نبود، خیلی چیزا نداشتم. تو شرایط سخت زندگیمون، شده بود سالی یه مانتو بخره، فقط با اتوبوس اینور اونور می رفت، نمی ذاشت منم بفهمم. البته الان کار با دخترای افاده ای الان خیلی سخته. نمونه ش هم خواهرم! اما در هر صورت بگرد دنبال یک زن زندگی.

6- حالا دنبال مستقل شدن و این بند و بساطا نباش. فقط کار کن.
7- تو زندگی هر کسی یک و فقط یک بار یه شانش اساسی میاد سراغش.
8- زندگی، پول حلال در آوردن، زن گرفتن، سالم موندن، و اصلا همون زندگی کردن، خیلی سختi. اینو نگفتم که ناامید شی، گفتم که حواست جمع تر باشه. شوخی شوخی همه چی یهو جدی می شه...
سوختم در تابه عشقت، کمی روغن بریز

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

...خیال همچنان از اندوه نشات می گیرد






که حاصل «هیچ » است . این رنج آن را زاده است ٬ اگر چه اندوه من این سان نیست.



شاید که «هیچ » چیز بی اهمیتی باشد چرا که هیچ چیز اندوه مرا نزاده است



اگر چه اندوهی است راستین ٬ اما برای من بس مهم است



آن مصیبتی که مرا اندوهگین می کند ٬ نزد کس دیگری است



علت اش مهم نیست ٬ اما بر آنچه هنوز ناشناخته است ٬ نامی نتوانم نهاد



اما برای سوزاندن من کافی است ٬ به گمانم اندوه بی نام است.



شکسپیر.ریچارد دوم.پرده دوم

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

دور از خانه ام.
بايد برگردم وسط ِ آدم ها . اين سيزيف ِ من است .

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

اول

چه وهمي است انسان ؟ چه چيز نويي، چه هيولايي، چه آشوبي، چه سوژة متناقضي، چه اعجوبه اي ؟!


داورِ همه چيز؟ كرم زميني ابله؟ امانت دار حق؟ گنداب شبهه و اشتباه؟ افتخار و تحفة هستي؟

چه كسي اين كلاف سردرگم را خواهد گشود؟



پاسكال
نقل از ادگار مورن – هويت انساني